وبلاگ

دیگه کوتاه می نویسم انگار حرفای گفتنی رو گفتم.انگار دیگه چیزی واسه گفتن نمونده.انگار دیگه قلمم خشک شده. دیگه جمله ها توی ذهنم درهمن .دیگه راحت نمی نویسم.انگار واژه هام تردید دارن. همش یه حرفی تو دلم که پشت نوشته هام قایم شده حرفی که فکر کنم توانایی گفتنش رو ندارم.شاید واسه همینه که ذهنم خسته شده از نوشتن اما دلم نه.ذهنم از این همه مواظبت از راز دلم خسته شده شاید.شاید وقت رفتن ،شاید باید رفت......

وبلاگم درد منو دیگه دوا نمی کنه غم با من زاده شده منو رها نمی کنه.